تو میفهمی

حتی در خواب

میفهمی لبخند میزنم ولی درونم تنهاست

باز هم تو!

مداد رنگی آبی و سبزت را برمیداری و هم قدمم میشوی

تو با آرامش 

من بی آرامش

تو همه جا را رنگی میکنی 

میدانم برای من است

ولی من باز همه جا را سیاه سفید میبینم

تو از آن شیر زخمی در خواب هراسی نداری 

ولی من تمام وجودم ترس است

انگار تو همیشه و همه جا همه چیز را میدانی

من هیچوقت و هیچ جا هیچ چیزی را نمیدانم

تو از حال لذت میبری

ولی من همچنان غرق در گذشته رفته و آینده نیامده هستم

تو زندگی میکنی 

ولی من

مرده ام

!!


هیچ وقت این خواب رو یادم نمیره ...